حقوقدانان جوان

این پرنده مردنی نیست

حقوقدانان جوان

این پرنده مردنی نیست

دوستت دارم پدر

بنویس ! بابا انار دارد:معلم می گوید

و او به یاد می آورد دست های لرزان بابا هیچ اناری ندارد،
میان شیارهای پینه بسته دستانش، جز رنج چیز دیگری نیست.

معلم هجی می کند انار می شنود «فقر»؛
معلم می گوید:«بابا نان دارد»، می داند که، دروغ است هیچ نانی ندارد،
معلم می گوید:«آن مرد در باران آمد» می نویسد، آن مرد در باران رفت و هرگز نیامد.

بنویس : پدر را دیدم
دخترک سیر میکند در دنیای خود ،
یاد لحظه هایی میفتد که پدرش شبها نیز برای گذران زندگی بیرون از خانه میرفت

و شبها نیز پدرش را نمی دید و شبی را که پدرش زیر باران رفت و دیگر نیامد و یاد می اورد روزی را که خبر مرگ پدرش را از روزنامه های مچاله شده کنار خیابان خوانده بود.
معلم بالای سر دخترک می ایستد و میگوید : بنویس فقر. دخترک مینویسد : پدر ... قطره اشکی از چشم های دختر جاری میشود روی ورقه کثیف املایش .
دخترک دستهای لرزانش را جلوی جشمانش میبرد مبادا کسی اشکهای او را ببیند دهانش را روی کلمه پدر نزدیک میکند و آهسته زیر لب زمزمه میکند ....
معلم نزدیکتر می شود صدای اهسته ای میشنود که میگوید :

" دوستت دارم پدر"

منبع:سایت تبیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد